مسیرت مشخص امیرت مشخص نکن دل دل ای دل بزن دل به دریا

در سوره مباركه ي حشر آيات شريفه ي ششم و هفتم،خداوند سبحان مي فرمايد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ



ادامه مطلب ...


 برخی از اسناد نزول آیه ی تطهیر در شان حضرت امیرالمومنین علی (ع) حضرت فاطمه ی زهرا (س) حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسین(ع).چطور میشود با این همه اسناد که به تعداده اندکی از آنان اشاره کردیم بازهم آن را رد کنیم و از قبول آن سرباز بزنیم..مثلا آنجایی که به ضررمان است روایات نقل شده از ام المومنین عایشه و دیگر بزرگان را خطابداننیم و آنجایی که به نفعمان است میبایست قسمتی از دین را از ام المومنین عایشه بگیریم..به برخی اسناد اشاره میکنیم «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» صدق الله العلي العظيم
 برخي افرادي كه به دليل تعصب گمان مي كنند اين آيه بر
 زنان نبي (صلي الله عليه و آله وسلم) دلالت دارد و حال آنكه نزد نگارنده،ده صفحه فقط نام كتاب و شماره ي جلد صفحه از كتب تفسيري و فقهي و تاريخي رجال اهل سنت و فرقه ي ضاله ي سلفيون موجود است، كه دلالت بر حضرت فاطمه ي زهرا(سلام الله عليها) و همسر و فرزندان پاكش امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) دارد. كه از باب مشت نمونه ي خروار به چند كتاب كه مؤيد گفتار ما باشد بسنده مي کنيم به این توجه کنید که حتی ابن تیمیه نیز به آن اعتراف کرده..

 تفاسير قرطبي ج9 ص62-ج14 ص 158// ابن كثير ج3 ص636-ج4 ص 142// فتح القدير ج3 ص 565 ج4 ص 395// البغوي ج1 ص349/ الدر المنثور سيوطي ج5 ص 613-ج6 صفحات: 599-603-604-605-606-607// الكشاف زمخشري ج1 ص996/ التحريروالتنوير ج 1 صفحات:3351-3352-3353//
 روح المعاني آلوسي ج6 ص 153 وج12 ص102و ج16 ص284و ج12 صفحات: 12-14-17 و ج25ص 149//
 صحيح مسلم ج4 ص1883،حديث4450// سنن ترمذي ج5 صفحات:351-352-663// مسند احمد حنبل ج1 ص330، ج3 صفحات: 259-285، ج4 ص107، ج6 ص292// صحيح ابن حبان ج15 ص432// المستدرك ج2 ص451، ج3 صفحات: 143-159-172 // مسند ابي يعلي ج7 ص 59// مسند البزار ج6 ص210// صحيح ترمذي ج3 صفحات: 91-226// الاستيعاب ج1 صفحات: 338-488-520// اسد الغابه ج1 صفحات 260-265-1093-1161-1396// الطبقات الكبري ج8 صفحات: 199-200/ /في مناقب امهات المومنين ج1 ص 105//منهاج السنه ابن تيميه ج3 صفحات:17-157، و ج4 ص21-23، و ج5 صفحات: 6-13-33-66-302 و ج7 صفحات: 68-69-71-74// الفتاوي الكبري ج2 ص190// البدايه والنهايه ج2 ص 257، ج5 صفحات :291-321، ج6 ص370، ج7 ص339، ج8 ص205 و... و... و...



عمر بن خطاب به اجماع تمام عالمان شيعه و سنى در روز بيعت رضوان از جمله افرادى بود که با رسول خدا (ص) بيعت كردند. همان کسانى که الله تعالى در باره آن‌ها مى‌فرمايد:

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا. فتح18.

خداوند از مؤمنان- هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى‏دانست از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى بعنوان پاداش نصيب آن‌ها فرمود.

اين آيه به صراحت عمر بن الخطاب را از تهمت قتل حضرت زهرا تبرئه مى‌کند؛ چرا که در حديث صحيح، خشم به حق فاطمه (رض) از فردى را خشم خدا شمرده شده؛ اما در اين آيه، خداوند تبارك و تعالى رضايت خويش را از عمر بن الخطاب بيان مى‌دارد. و اين نشان مى‌دهد که وى مورد غضب الله نيست؛ پس ايشان به هيج وجه نمى تواند قاتل حضرت فاطمه (رض) باشد.

و بي‌ترديد و با توجه به علم الله که به گذشته و حال و آينده احاطه دارد، هرگز ممکن نيست از كسانى اعلام رضايت کند كه مى‌داند در آينده آن‌ها دختر رسول خدا (ص) را خواهند كشت و....

نقد و بررسي:              

ترديدى نيست كه خداوند از بيعت كنندگان در حديبيه، رضايت خود را اعلام كرده و خليفه دوم نيز در اين بيعت حضور داشته است؛ اما اهل سنت اگر بخواهند با استفاده از اين قضيه، اعمالى را كه خليفه دوم پس از صلح حديبيه انجام داده، انكار و يا توجيه نمايند، بايد دو مسأله را ثابت كنند:

1. رضايت خداوند از بيعت كنندگان، هميشگى است و احياناً رفتارهاى ناپسندى كه ممكن است از آن‌ها در آينده سر بزند، هيچ تأثيرى در اين رضايت ندارد؛

2. رضايت خداوند شامل تمام بيعت كنندگان مى‌شود و حتى كسانى را كه در حال بيعت، ايمان واقعى نداشته‌اند و جزء مشككين و يا حتى منافقين (همچون عبد الله بن أبي) بوده‌اند، نيز شامل مى‌شود.

ما در اين مقاله سعى مى‌كنيم كه اين دو مسأله را بررسى كنيم:

رضايت خداوند، شامل همه بيعت كنندگان نمى‌شود:

رضايت خداوند شامل تمام افرادى كه در آن روز بيعت كرده‌اند نخواهد شد؛ بلكه فقط شامل كسانى مى‌شود كه با ايمان قلبى بيعت كردند؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان كرده است. « رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ». و با انتفاء شرط، مشروط نيز به خودى خود منتفى خواهد شد.

كلمه «المؤمنين» اشاره به اين مطلب دارد كه خداوند فقط از مؤمنين واقعى راضى است؛ زيرا اگر قرار بود كه ايمان حقيقي، شرط رضايت نباشد، خداوند مى‌فرمود: « لقد رضى الله عن الذين يبايعونك... »

به عبارت ديگر: حد اكثر چيزى كه از اين آيه استفاده مى‌شود، اين است كه خداوند از تمام «مؤمنيني» كه بيعت كردند راضى شده است؛ اما هرگز ثابت نمى‌كند كه تمام افرادى كه بيعت كرده‌اند، مؤمن حقيقى نيز بوده‌اند؛ پس خداوند با قيد « عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » منافقينى همچون عبد الله بن أبى و... و يا كسانى را كه در ايمان خود شك داشته‌ و در حقيقت بيعت نكرده‌اند خارج مى‌كند و رضايت خداوند شامل حال آن‌ها نخواهد شد؛ چنانچه شامل مؤمنينى كه در اين بيعت حضور نداشته‌اند نيز نمى‌شود.

عمر بن الخطاب، در نبوت رسول خدا (ص) شك داشت:

با توجه به آن چه گذشت، مى‌گوييم: اين‌ آيه شامل كسانى همچون عمر بن الخطاب كه در همان زمان و يا پس از آن در نبوت پيامبر اسلام شك داشته‌ و از روى ايمان بيعت نكرده‌اند، نخواهد شد.

قضيه شك عمر در نبوت رسول خدا، در بسيارى از كتاب‌هاى اهل سنت به صورت مفصل آمده است كه چكيده آن اين چنين است:

پيامبر در رؤياى صادقانه ديد كه وارد مكه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در ميان گذاشت، صحابه از تعبير اين رؤيا پرسيدند، آن حضرت فرمود: «ان شاء الله وارد مكه شده و اعمال عمره را انجام خواهيم داد»؛ اما تعيين نكردند كه در چه زمانى اين امر اتفاق خواهد افتاد.

همه مردم آماده حركت شدند و هنگامى كه به حديبيه رسيدند، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان با خبر شدند؛ لذا همگى مسلح شده و از ورود مسلمان‌ها به مكه جلوگيرى كردند. و چون پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا آمده بود نه به قصد جنگ، با قريشيان صلح نامه امضا كرد كه امسال از ورود به مكه خوددارى و سال بعد بدون هيچ مانعى برگردند و اعمال عمره را انجام دهند.

اين مطلب بر عمر بن الخطاب و همفكران او، گران آمد و سبب شد كه به نبوت رسول خدا ترديد كند و نعوذ بالله خيال كرد كه پيامبر اسلام دروغ گفته است؛ از اين رو نزد پيامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض كرد.

اعتراض به پيامبر اكرم (ص) در حديبية:

بخارى اين داستان را چنين نقل مى‌كند:

عن أَبي وَائِل، قَالَ كُنَّا بِصِفِّينَ فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف فَقَالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَى. فَقَالَ أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِي الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِي النَّارِ قَالَ: بَلَى. قَالَ فَعَلَى مَا نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْكُمِ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فَقَالَ: ابْنَ الْخَطَّابِ، إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَنِي اللَّهُ أَبَدًا.

فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَكْر فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ.

از ابووائل نقل شده است كه گفت: ما در صفين بوديم كه سهل بن حنيف برخواست و گفت: اى مردم! مواظب خودتان باشيد، ما در حديبيه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بوديم، اگر جنگى پيش مى‌آمد ‌مى‌جنگيديم،‌‌ عمر بن خطاب نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر نه اين است كه ما بر حقيم و آنان بر باطل؟ فرمود: آري، چنين است. گفت: مگر نه اين است كه كشته‌هاى ما بهشتى هستند و كشته‌هاى آنان جهنمى؟ فرمود: آرى چنين است،‌ گفت: پس چرا بايد با ذلّت بازگرديم، و نبايد خدا بين ما و آنان حكم نمايد؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اى پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم‌، پس خداوند هرگز مرا خوار و كوچك نمى‌كند.

عمر،‌ نزد ابوبكر رفت و آن چه به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفته بود، به ابوبكر هم گفت. ابوبكر گفت: او فرستاده خدا است و خداوند هرگز او را كوچك و خوار نمى‌كند، سپس سوره فتح نازل شد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند،‌ عمر گفت: آيا آن چه پيش آمد، پيروزى است، فرمود: آري.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1162، ح3011، كتاب الجهاد والسير، بَاب إِثْمِ من عَاهَدَ ثُمَّ غَدَرَ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم ج 3، ص 1411، ح 1785، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب صُلْحِ الْحُدَيْبِيَةِ في الْحُدَيْبِيَةِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

در روايت ديگر اين چنين آ‌مده:

فَرَجَعَ مُتَغَيِّظًا، فَلَمْ يَصْبِرْ حَتَّى جَاءَ أَبَا بَكْر فَقَالَ يَا أَبَا بَكْر أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ... فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ.

عمر ناراحت بازگشت، و صبر نداشت تا آن كه ابوبكر آمد و گفت: اى ابوبكر، آيا ما بر حق نيستم؟... سپس سوره فتح نازل شد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1832، ح4563، كِتَاب التفسير، بَاب إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

سؤال اين جا است كه چرا عمر بن الخطاب به سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله اعتماد نكرد و تا ابوبكر سخن رسول خدا را تأييد نكرد، دلش آرام نگرفت؟

آيا اين كار خليفه دوم با اين آيه از قرآن كريم مخالف نيست:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِيناً. الأحزاب/36.

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است‏.

شك عمردر نبوت رسول اكرم (ص):

عبد الرزاق صنعانى در المصنف،‌ طبرى در تفسير، ابن حبان در صحيحش، ذهبى در تاريخ الإسلام، ابن جوزى در زاد المعاد و... داستان را اين گونه نقل مى‌كنند:

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَكَكْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا يَوْمَئِذٍ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ (صلي الله عليه وسلم) فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا إِذَا قَالَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ أَعْصِي رَبِّي وَهُوَ نَاصِرِيٌّ قُلْتُ أَوَ لَيْسَ كُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِي الْبَيْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى فَخَبَّرْتُكَ أَنَّكَ تَأْتِيَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَإِنَّكَ تَأْتِيَهِ فَتَطُوفُ بِهِ....

عمر گفت: قسم به خدا! از زمانى كه اسلام آورده‌ام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شك نكرده‌ام. سپس نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر شما پيامبر خدا نيستى؟!!!. پيامبر فرمود: بلى هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ پيامبر فرمود: بلى چنين است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان‌ دهيم؟ پيامبر فرمود: من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچى نخواهم كرد و او ياور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتى كه وارد خانه كعبه شده و طواف خواهيم كرد؟ پيامبر فرمود: آيا من گفتم كه همين امسال اين كار را خواهيم كرد؟ عمر گفت: نه، پيامبر فرمود: تو وارد مكه مى‌شوى و طواف خواهى كرد.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص 339، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 26، ص 100، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 11، ص 224، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ – 1993م

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 371، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

ابن القيم الجوزيه، محمد بن أبي بكر أيوب الزرعي أبو عبد الله (متوفاي751هـ)، زاد المعاد في هدي خير العباد، ج 3، ص 295، تحقيق: شعيب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - مكتبة المنار الإسلامية - بيروت - الكويت، الطبعة: الرابعة عشر، 1407هـ – 1986م

ابن حبان در ادامه مى‌نويسد:

قال: عمر بن الخطاب رضوان اللّه عليه: فعملت في ذلك أعمالاً يعني في نقض الصحيفة.

عمر گفت: براى اين كه اين عمل را از پرونده‌ام پاك كنم، كارهايى انجام دادم.

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج 11، ص 224، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي (متوفاي354، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ – 1993م.

تصميم حركت بر ضد رسول اكرم (ص):

جناب خليفه آن چنان در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دچار ترديد شده بود كه طبق نقل برخى از عالمان اهل سنت، قصد داشت از لشكر مسلمانان خارج و عليه آن‌ها بجنگد.

محمد بن عمر واقدى در تاريخش مى‌نويسد:

... فكان ابن عباس رضي اللّه عنه يقول: قال لي في خلافته ]يعني عمر[ وذكر القضية: إرتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا يومئذ، ولو وجدت ذاك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية لخرجت... والله لقد دخلني يومئذٍ من الشك حتى قلت في نفسي: لو كنا مائة رجلٍ على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً!.

ابن عباس مى‌گويد: عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضيه حديبيه ياد كرد و گفت: در آن روز (در نبوت پيامبر ) شك كردم؛ بطورى كه از زمان اسلام آوردنم، چنين شكى به من دست نداده بود، اگر در آن روز كسانى را پيدا مى‌كردم كه از من پيروى كنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند‌، من نيز خارج مى‌شدم.

قسم به خدا چنان شك كرده بودم كه با خودم مى‌گفتم: اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز اين معاهده را نمى‌پذيرفتم.

الواقدي، أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفاي207 هـ)، كتاب المغازي، ج 2، ص 94، تحقيق: محمد عبد القادر أحمد عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424 هـ - 2004 م.

حال پرسش ما اين است كه آيا عدم ايمان قلبى به نبوت رسول خدا و ترديد در آن با رضايت خداوند از همان شخص قابل جمع است؟!.

كفاره تشكيك در نبوت پيامبر (ص):

ترديد خليفه دوم در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در روز حديبيه، قطعى است؛ تا جايى كه خود خليفه دوم پس از آن در دوران حكومت خود بارها از آن ياد مى‌كرد و حتى خودش اعتراف كرده است كه بارها صدقه پرداخت كردم تا كفاره تشكيك در نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم باشد.

احمد حنبل در مسندش با سند صحيح و ترمذى در نوادر الأصول و ابن كثير در تفسيرش مى‌نويسند:

حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ يَسَارٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ بْنِ الْحَكَمِ قَالا... ثُمَّ قال عُمَرُ ما زِلْتُ أَصُومُ وَأَتَصَدَّقُ وَأُصَلِّى واعتق مِنَ الذي صَنَعْتُ مَخَافَةَ كلامي الذي تَكَلَّمْتُ بِهِ يَوْمَئِذٍ حتى رَجَوْتُ ان يَكُونَ خَيْراً....

از مسور بن مخرمه و مروان بن حكم نقل شده است كه گفتند:... سپس عمر گفت: از ترس سخنى كه آن روز گفتم، آن قدر روزه گرفتم و صدقه دادم و نماز خواندم و بنده آزاد كردم كه اميدوارم به خير و خوبى تبديل شود.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 325، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

الطبري، محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 122، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

الترمذي، محمد بن علي بن الحسن أبو عبد الله الحكيم (متوفاي360هـ)، نوادر الأصول في أحاديث الرسول صلى الله عليه وسلم، ج 1، ص 319، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1992م.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 197، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) السيرة النبوية، ج 3، ص 320.

الدهلوي، الإمام أحمد المعروف بشاه ولي الله ابن عبد الرحيم (متوفاي1176هـ)، حجة الله البالغة، ج 1، ص 629، : تحقيق: سيد سابق، ناشر: دار الكتب الحديثة - مكتبة المثنى - القاهرة - بغداد.

ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى‌نويسد:

لقد أعتقت بسبب ذلك رقابا وصمت دهرا.

عمر گفت: به خاطر شك در نبوت، بنده‌هاى زيادى را آزاد كردم و مدام روزه گرفتم.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 346، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 14، ص 14، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

صالحى شامى نيز مى‌نويسد:

كما في الصحيح: واللّه ما شككت منذ اسلمت الا يومئذ، وجعل يردّ على رسول اللّه، صلى اللّه عليه وسلم، الكلام فقال أبو عبيدة بن الجراح، رضي اللّه عنه،: الا تسمع يا ابن الخطاب رسول اللّه، صلى اللّه عليه وسلم، يقول ما يقول، تعوذ باللّه من الشيطان واتّهم رأيك،

قال عمر: فجعلت أتعوّذ باللّه من الشيطان حياء فما أصابني شئ قطّ مثل ذلك اليوم وعملت بذلك أعمالاً، أي صالحة، لتكفر عني ما مضى من التوقف في امتثال الامر ابتداء كما عند ابن اسحاق وابن عمر الاسلمي. قال عمر: فما زلت اتصدق وأصوم وأصلّي وأعتق من الذي صنعت يومئذ مخافة كلامي الذي تكلّمت به حتي رجوت أن يكون خيراً.

در خبر صحيح آمده است كه عمر گفت: به خدا سوگند هيچگاه در مسلمانى خودم شك نكردم مگر آن روز (حديبيه).

بين عمر و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سخنانى رد و بدل مى‌شد،‌ ابوعبيده جراح گفت: اى پسر خطاب مگر سخنان رسول خدا را نمى‌شنوى كه چه مى‌گويد؟ از شيطان به خدا پناه ببر و در سخنانت شك كن.

عمر گفت: به خدا پناه مى‌برم از شيطان، در هيچ روزى مانند آن روز بر من سخت نگذشته بود و براى جبران، اعمال خوب وفراوانى انجام دادم تا ننگ آن از بين برود.

ابن اسحاق و ابن عمر اسلمى هم گفته‌اند: عمر گفت: مدام صدقه مى‌دادم، روزه مى‌گرفتم، نماز مى‌خواندم و بنده آزاد مى‌كردم، به جهت ترسى كه از سخن آن روز گفته بودم و اميدوار بودم كه آثار شومش از بين برود.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 5، ص 53، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ



 اولين مسلمان بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) امام علي (عليه السلام) است

چرا سنيها هميشه اصرار دارند ابوبكر اولين كسي است كه به دين اسلام در آمد در حالي كه در كتب معتبرشان آمده است كه اولين مسلمان امير المؤمنين امام علي عليه السلام است ؟؟

اين حقيقت را با مراجعه به احاديث نبوى ، اقوال اميرالمؤمنين عليه السلام ، صحابه وتابعين ونظرات علماي اهل سنت بدست مي آوريم :

اقوال پيامبر (صلى الله عليه وآله) :

1 ـ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : «أوّلكم وارداً ـ وروداً ـ عليَّ الحوض أوّلكم إسلاماً، عليُّ بن أبي طالب» نخستين كسى كه در حوض بر من وارد مى شود، كسى است كه پيش از همه اسلام آورده است و او على بن ابى طالب است .
اين روايت را حاكم با تأييد صحّت آن در «مستدرك»، و خطيب بغدادى در «تاريخ» خود نقل كرده اند، و در «استيعاب» و «شرح ابن ابى الحديد» نيز آمده است(1).
2 ـ رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) خطاب به حضرت زهرا(عليها السلام) فرمود : «زوّجتكِ خير اُمّتي، أعلمهم علماً، وأفضلهم حلماً، وأوّلهم سلماً»(2) تو را به همسرى بهترين فرد امّتم درآورده ام; زيرا داناتر و بردبارتر از همه، و در اسلام مقدّم بر همه است .
3 ـ پيامبر )صلى الله عليه وآله ) دست على (عليه السلام) را گرفته، فرمود : «إنَّ هذا أوّل من آمن بي، وهذا أوّل من يصافحني يوم القيامة، وهذا الصدِّيق الأكبر»(3) اين ـ على ـ اوّلين كسى است كه به من ايمان آورد، و در روز قيامت اوّلين كسى خواهد بود كه با من مصافحه خواهد كرد و او صدّيق اكبر است.
4 ـ ابوبكر و عمر از فاطمه(عليها السلام) خواستگارى كردند; امّا پيامبر به آنها جواب ردّ داده فرمود : هنوز فرمانى در اين باره براى من صادر نشده است; امّا وقتى كه على(عليه السلام) از او خواستگارى كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون درنگ پذيرفت و به فاطمه(عليها السلام)فرمود : «زوّجتكِ أقدم الاُمّة إسلاماً» تو را به همسرى اولين مسلمان درآوردم.
اين روايت را جمعى از اصحاب مانند اسماء بنت عميس و اُمّ أيمن و ابن عبّاس و جابر بن عبدالله، نقل كرده اند(4).


اقوال امير المؤمنين عليه السلام :

5ـ امير المؤمنين (عليه السلام ) مى فرمايد : «أنا عبدالله ، وأخو رسول الله ، وأنا الصدّيق الأكبر ، لا يقولها بعدي إلاّ كاذبٌ مُفتر ; ولقد صلّيتُ مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين ، وأنا أوّل من صلّى معه» من بنده خدا و برادر پيامبر هستم، من صدّيق اكبرم و پس از من هر كس چنين ادّعايى كند ، دروغگو و افترا زننده است، و من كسى هستم كه هفت سال پيش از همه با پيامبر نماز خوانده ام، و من اوّلين فرد نمازگزار با پيامبر هستم .
اين روايت را ابن أبى شيبه(5)، و نسائى(6)، و ابن ماجه(7)، و حاكم(8)، و طبرى(9)، با سند صحيح و راويان ثقه نقل كرده اند .
6 ـ نيز مى فرمايد: «عبدتُ الله قبل أن يعبده أحد من هذه الاُمّة خمس سنين»(10) من پنج سال خدا را پيش از اينكه كسى عبادت كند عبادت كرده ام .
7 ـ همچنين از امام علي رسيده است: «ما أعرف أحداً من هذه الاُمّة عبَدَ الله بعد نبيّنا غيري ، عبدتُ الله قبل أن يعبده أحد من هذه الاُمّة تسع سنين»(11)
پس از پيامبر هيچ كس جز من نبود كه خدا را عبادت كند ; زيرا نُه سال پيش از آنكه كسى از اين امّت خدا را عبادت كند ، خدا را عبادت كرده ام .
8 ـ همچنين فرمودند : «بُعث رسول الله(صلى الله عليه وآله) يوم الإثنين ، وأسلمتُ يوم الثُلاثاء»(12) پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه به پيامبرى مبعوث شد و من روز سه شنبه ايمان آوردم .
9 ـ از امام علي (عليه السلام) آمده است : «صلّيتُ مع رسول الله(صلى الله عليه وآله) ثلاث سنين ، قبل أن يصلّي معه أحدٌ من الناس» من سه سال پيش از آنكه كسى با پيامبر نماز بگزارد، نماز خوانده ام . اين روايت را احمد با دو سند نقل كرده است(13) .
10 ـ در أشعارى كه حضرت علي(عليه السلام) براى معاويه نوشته كه برخى از علماى اهل تسنن نيز آن را ذكر كرده اند(14)، آمده است :
سبقتُكمُ إلى الإسلام طُرّاً *** غلاماً ما بَلَغْتُ أوان حلمي من نوجوان بودم و هنوز بالغ نشده بودم كه پيش از همه شما ايمان آورده و مسلمان شدم .


اقوال صحابه :

11 ـ انس بن مالك مى گويد : «نُبِّئ ـ بُعث ـ النبيُّ(صلى الله عليه وآله) يوم الإثنين ، وأسلم عليٌّ يوم الثلاثاء» پيامبر در روز دوشنبه مبعوث شد و
على روز سه شنبه اسلام آورد
. و در عبارت ديگرى آمده است : «بُعث رسول الله(صلى الله عليه وآله)يوم الإثنين وصلّى عليٌّ يوم الثلثاء» رسول خدا روز دوشنبه مبعوث شد و على روز سه شنبه نماز خواند . و اين روايت را ترمذى در «جامع» خود و حاكم در «مستدرك» نقل كرده اند(15)، و در «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد نيز آمده است .
12 ـ عبدالله بن عبّاس مى گويد : «لعليٍّ أربع خصال ليست لأحد : هو أوّل عربيٍّ وأعجميٍّ صلّى مع رسول الله(صلى الله عليه وآله) . . .»(16)على(عليه السلام) چهار خصلت دارد كه هيچ شخص ديگرى ندارد: او اوّلين فرد در ميان عرب و عجم است كه با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)نماز خوانده است...
13 ـ و نيز عبدالله بن عبّاس مى گويد : «فرض الله تعالى الاستغفار لعليّ في القرآن على كلّ مسلم ، بقوله تعالى : (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلاِِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا
بِالاِْيمَانِ)(17)»(18) خداوند در قرآن طبق آيه : «پروردگارا ! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند ، بيامرز» طلب مغفرت براى على(عليه السلام) را بر همه مسلمانان واجب كرده است ; و لذا هر كس بعد از على مسلمان شده و يا مى شود براى على طلب مغفرت مى كند .
14 ـ سلمان فارسى مى گويد : «أوّل هذه الاُمّة وروداً على نبيّها الحوض أوّلها إسلاماً عليّ بن أبي طالب(رضي الله عنه)»(19) اوّلين كسى كه از اين امّت در حوض كوثر بر پيامبر وارد مى شود ، اوّلين مسلمان يعنى على بن ابى طالب است .
15 ـ عمر بن خطّاب ; ابن عبّاس مى گويد : جماعتى نزد عمر درباره نخستين مسلمان با هم بحث مى كردند، و من از عمر شنيدم كه گفت : «أمّا عليّ فسمعتُ رسول الله يقول فيه ثلاث خصال ، لوددتُ أن تكون لي واحدة منهنَّ ، وكانت أحبَّ إليَّ ممّا طلعت عليه الشمس ; كنت أنا وأبو عبيدة وأبو بكر وجماعة من أصحابه إذ ضرب النبيُّ(صلى الله عليه وآله) على منكب عليٍّ(رضي الله عنه) فقال له : «يا عليُّ! أنت أوّل المؤمنين إيماناً ، وأوّل المسلمين إسلاماً ، وأنت منّي بمنزلة هارون من موسى»(20)» امّا على، من خود از پيامبر شنيدم كه درباره او فرمود : سه خصلت و ويژگى در على است ـ و من آرزو داشتم كه اى كاش يكى از آنها براى من بود كه از همه دنيا برايم محبوب تر بود ـ : روزى من و ابوعبيده و ابوبكر و گروهى از اصحاب نزد پيامبر بوديم كه حضرت دست بر شانه على زد و به او فرمود : «يا على تو اوّلين مؤمن هستى كه ايمان آوردى، و اولين مسلمان هستى كه اسلام آوردى، و تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى» .
16 ـ محمّد بن ابوبكر نامه اى به معاويه نوشت كه در بخشى از آن آمده است : «فكان أوّل من أجاب و أناب ، وصدّق ووافق ، وأسلم وسلّم ، أخوه وابن عمِّه عليُّ بن أبي طالب . . . أوّل الناس إسلاماً ، وأصدق الناس نيّة . . . يالك الويل ، تعدل نفسك بعليٍّ وهو وارث رسول الله ، ووصيّه وأبو ولده ، وأوّل الناس له اتِّباعاً ، وآخرهم به عهداً ، يخبره بسرِّه ، ويشركه في أمره»(21) اوّلين كسى كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پذيرفته و به سويش رفت، و او را تصديق نموده و با او همراه شد، و اسلام آورده تسليم گشت، برادر و پسر عموى پيامبر ، على بن ابى طالب است . . . در اسلام پيشتاز، و در نيّت صادق تر از همه بود . واى بر تو اى معاويه! خود را با على قياس كرده و هم وزن او مى دانى؟! در حالى كه او وارث و وصىّ و پدر فرزندان پيامبر است و اوّلين پيرو پيامبر و آخرينِ آنها در پايبندى به عهد خود با اوست، پيامبر از أسرار خود او را آگاه و در امورش شريك مى كرد .
7ـ امام محمّد بن على الباقر(عليهما السلام) مى فرمايد : «أوّل من آمن بالله عليُّ بن أبي طالب ، وهو ابن إحدى عشرة سنة»(22) اوّلين كسى كه به خدا ايمان آورد على بن ابى طالب بود كه در آن هنگام يازده سال داشت .
و ابوذر غفارى(23)، جابر بن عبدالله انصارى(24) مالك بن حارث اشتر(25) نيز از جمله كسانى هستند كه به اولين مسلمان بودن على(عليه السلام) اقرار نموده اند.


اقوال علماي اهل سنت :

17 ـ ابوجعفر اسكافى مى گويد: «واذا تأمّلنا الروايات الصحيحة والأسانيد القوية الوثيقة وجدناها كلّها ناطقة بانّ علياً(عليه السلام)اوّل من اسلم»; «و هر گاه در روايات صحيحه و سندهاى قوى و مورد اطمينان تأمل كنيم مى يابيم كه همگى متّفق القولند كه على(عليه السلام)اوّلين مسلمان است».(26)
18 ـ ذهبى مى گويد: «ثبت عن ابن عباس قال: اوّل من اسلم علىّ»; «از ابن عباس ثابت شده كه اولين مسلمان على است».(27)
19 ـ محبّ طبرى مى گويد: «بعث النبىّ(صلى الله عليه وآله) يوم الاثنين واسلم علىّ ـ (رضي الله عنه) ـ يوم الثلثاء وهو صبىّ»; «پيامبر(صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على(رضي الله عنه) روز سه شنبه اسلام آورد در حالى كه نوجوان بود».(28)
20 ـ ابن عبد ربّه از ابو الحسن نقل مى كند كه گفت: «اسلم علىّ وهو ابن خمس عشرة سنة وهو اوّل من شهد ان لا اله الاّ الله وانّ محمّداً رسول الله»; «على(عليه السلام) در سنّ پانزده سالگى اسلام آورد، و او اوّل كسى بود كه شهادت به لا اله الاّ الله و محمّد رسول الله داد».
21 ـ شيخ محمّد خضرى درباره حضرت على(عليه السلام) مى گويد: «فكان اوّل من اجاب الى الاسلام»; «... على(عليه السلام) اوّل كسى بود كه دعوت به اسلام را پذيرفت».(29)
22 ـ شيخ محمّد صبّان مى گويد: «امّا على فقد اسلم وهو ابن ثمان سنين وقيل غير ذلك قديماً. بل قال ابن عباس وزيد بن ارقم وسلمان الفارسى وجماعة آخرون: انّه اوّل من اسلم. ونقل بعضهم الإجماع عليه»; «امّا على(عليه السلام) او كسى بود كه در سنين هشت سالگى اسلام آورد. و برخى غير اين قول را نيز گفته اند. بلكه ابن عباس و زيد بن ارقم و سلمان فارسى و جماعتى ديگر گفته اند كه او اوّل مسلمان است. و برخى نيز ادّعاى اجماع بر اين امر نموده اند».(30)
23 ـ دكتر محمّد عبده يمانى مى نويسد: «وهو اوّل من اسلم من الفتيان واوّل من صلّى خلف رسول الله(صلى الله عليه وآله)»; «على(عليه السلام) اوّل مسلمان از جوانان است و اوّل كسى است كه پشت سر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نماز به جاى آورده است».(31)
24 ـ زرندى حنفى مى گويد: «اميرالمؤمنين وامام المتقين على بن ابى طالب، اوّل من آمن به وصدّقه من المؤمنين»; «اميرالمؤمنين و امام متّقين على بن ابى طالب، اول كسى است كه به رسول خدا ايمان آورده و از مؤمنان اوّل كسى است كه او را تصديق كرده است».(32)
25 ـ ابن اسحاق مى گويد: «كان اوّل من ذكر آمن برسول الله(صلى الله عليه وآله) وصلّى معه وصدّقه بما جاء به من عندالله على بن ابى طالب وهو يومئذ ابن عشر سنين. وكان ممّا انعم الله على علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) انّه كان في حجر رسول الله(صلى الله عليه وآله) قبل الاسلام»; «اوّل مردى كه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد و با او نماز گزارد و هر آنچه بر او نازل شد تصديق كرد، على بن ابى طالب(عليه السلام)بود، او در آن هنگام ده سال داشت. و از جمله نعمت هاى خداوند بر او اين كه قبل از اسلام در دامان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پرورش يافت».(33)
26 ـ ابن ابى الحديد معتزلى مى نويسد: «ما اقول في رجل سبق الناس الى الهدى، آمن بالله وعبده، وكل من في الارض يعبد الحجر ويجحد الخالق، لم يسبقه احد الى التوحيد الاّ السابق الى كل خير محمّد رسول الله(صلى الله عليه وآله)»; «چه بگويم درباره كسى كه از همه به هدايت پيشى گرفت، به خدا ايمان آورده و عبادت كرد در حالى كه تمام مردم روى زمين سنگ را عبادت مى كرده و خالق را منكر بودند. كسى او را در توحيد سبقت نگرفت به جز سابق به هر خير، محمّد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)».(34)
27 ـ اساتيدى چون: على جندى، محمّد ابوالفضل ابراهيم، محمّد يوسف محجوب نقل كرده اند كه «وقد ذهب اكثر اهل الحديث الى انّه ـ علىّ ـ اوّل الناس اتّباعاً لرسول الله وايماناً به، ولم يخالف في ذلك الاّ الأقلّون، ومن وقف على كتب اصحاب الحديث تحقق ذلك، واليه ذهب الواقدى والطبرى، وهو القول الّذي رجّحه ونصره صاحب كتاب (الاستيعاب) لابن عبد البر»; «اكثر اهل حديث برآنند كه على(عليه السلام) اوّل كسى است كه به متابعت از رسول خدا پرداخته و به او ايمان آورده است، و به جز اندكى در اين امر مخالفت نكرده اند. و كسى كه بر كتاب هاى اصحاب حديث واقف باشد، به اين نتيجه مى رسد. و اين، رأى واقدى و طبرى است. و اين قول را صاحب «استيعاب» (ابن عبد البر) ترجيح داده و آن را نصرت كرده است».(35))
1 ـ المستدرك على الصحيحين 3 : 136 3/147، ح 4662; تاريخ البغدادي 2 : 81 ; الاستيعاب 2 : 457 القسم الثالث/1091، شماره 1855 ; شرح نهج البلاغة 3 : 258 13/229، خطبه 238.
2 ـ اين حديث را خطيب در كتاب المتفق و سيوطي در جمع الجوامع، چنانكه در ترتيب آن آمده 6: 398 كنزل العمال 11/605، ح 32926 نقل كرده اند.
3 ـ المعجم الكبير 6/269،ح 6184ـ كفاية الطالبص 187،باب 44ـ كنز العُمّال11/616،ح 32990
4 ـ شرح نهج البلاغه 3 : 257 13/228، خطبه 238.
5ـ المصنّف 12/65 ، ح 12133 .
6 ـ خصائص أمير المؤمنين ص 25 ، ح 7; در السنن الكبرى 5/107 ، ح 8395 .
7 ـ سنن ابن ماجة 1/44 ، ح 120 .
8 ـ المستدرك على الصحيحين 3/121 ، ح 4584 .
9 ـ تاريخ الاُمم والملوك 2 : 213 2/310 .
10 ـ الاستيعاب 2 : 448 القسم الثالث/3/1095 ، شماره 1855; الرياض 2 : 158 3/100 ; السيرة الحلبيّة 1 : 288 1/271 .
11 ـ مراجعه شود : خصائص أمير المؤمنين، نسائى : 3 ص 27 ، ح 8 ; و در السنن الكبرى 5/107 ، ح 8396 .
12 ـ الصواعق المحرقة : 72 ص 120; تاريخ الخلفاء، سيوطى : 112 ص 156 .
13 ـ فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل 2/682 ، ح 1165 و 1166 .
14ـ تاريخ ابن عساكر 12/397ـ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد4/122خ 56ـ الصواعق المحرقة، 133.
15 ـ سنن ترمذى 2 : 214 5/598 ، ح 3728; المستدرك على الصحيحين 3 : 112 3/121 ، ح 4587; شرح نهج البلاغة 3 : 258 13/229 ، خطبه 238.
16 ـ مراجعه شود : المستدرك على الصحيحين 3 : 111 3/120 ، 4582 ; و الاستيعاب 2 : 457 القسم الثالث/1090 ، شماره 1855 .
17 ـ حشر : 10 .
18 ـ مراجعه شود: شرح نهج البلاغة 3 : 256 13/224 ، خطبه 238 .
19 ـ مراجعه شود: الاستيعاب 2 : 457 القسم الثالث/1090 ، شماره 1855 ; و شرح نهج البلاغة 13/229 ، خطبه 238 .
20 ـ مراجعه شود : مناقب خوارزمى ص 55 ; و شرح نهج البلاغة 3 : 258 13/230 ، شماره 238 .
21 ـ وقعة صفّين : 133 ص 118 .
22 ـ شرح نهج البلاغة 3 : 260 13/235 ، خطبه 238 .
23ـ مراجعه شود : الاستيعاب 2 : 456 القسم الثالث/1090 ، شماره 1855 .
24ـ مراجعه شود : تاريخ الاُمم والملوك 2 : 211 2/310 ; شرح نهج البلاغة 3 : 258 13/229 ، خطبه 238 .
25ـ مراجعه شود : وقعة صفّين : 268 ص 238; شرح نهج البلاغة 1 : 484 5/190 ، خطبه 65 .
26. شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 224، خطبه 238.
27. تاريخ الاسلام، عهد الخلفاء الراشدين، ص 624.
28. التنبيه و الاشراف، ص 198.
29. تاريخ الأمم الاسلامية، ج 1، ص 400; مشهد الامام علىّ فى النجف، ص 35.
30. اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 148.
31. علّموا اولادكم محبّة آل بيت النبى(صلى الله عليه وآله)، ص 101.
32. نظم درر السمطين، ص 17.
33. تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 213; مشهد الامام علىّ فى النجف، ص 34.
34. شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 260.
35. سجع الحمام فى حكم الامام، ص 5; الاستيعاب، ج 2، ص 457 



 

چه كسي به ابوبكر لقب «صديق» و به عمر لقب «فاروق» را داد ؟

گروه اهل سنت

 


پاسخ :

طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد ، اين دو لقب مبارك ، از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين عليه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي خلفاي ديگر نقل كنند . ما به چند روايت اشاره مي‌كنيم .

1 . بسياري از علماي اهل سنت ؛ از جمله ابن ماجه قزويني در سننش كه يكي از صحاح سته اهل سنت به شمار مي‌‌آيد ، با سند صحيح نقل كرده‌:

عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ .

سنن ابن ماجة ، ج1 ، ص 44 ، و البداية والنهاية ، ج3 ، ص 26 و المستدرك ، حاكم نيشابوري ، ج3 ، ص 112 وتلخيص آن ، تأليف ذهبي در حاشيه همان صفحه ، و تاريخ طبري ، ج2 ، ص 56 ، والكامل ، ابن الاثير ، ج2 ، ص 57 و فرائد السمطين ، حمويني ، ج 1 ص 248 و الخصائص ، نسائي ، ص 46 با سندي كه تمام روات آن ثقه هستند ، و تذكرة الخواص ، ابن جوزي ، ص 108 و ده‌ها سند ديگر .

عباد بن عبد الله گويد : علي عليه السلام فرمود : من بنده خدا ، برادر رسول خدا و صديق اكبر هستم ، پس از من جز دروغگو كسي ديگر خود را «صديق» نخواهد خواند ، من هفت سال قبل از ديگران نماز مي‌خواندم .

محقق سنن ابن ماجه در ادامه مي‌نويسد :

في الزوائد : هذا إسناد صحيح . رجاله ثقات . رواه الحاكم في المستدرك عن المنهال . وقال : صحيح على شرط الشيخين .

(بوصيري) اين روايت را در زوائد (سنن ابن ماجة) نقل كرده و گفته است : " سند آن صحيح و راويان آن مورد اعتماد هستند " . همچنين حاكم نيشابوري آن را نقل كرده و گفته است : " اين روايت طبق شرائط مسلم و بخاري صحيح است " .

2 . ابن قتيبه دينوري در كتاب المعارف مي‌نويسد :

عن معاذة بنت عبد الله العدوية سمعت علي بن أبي طالب على منبر البصرة وهو يقول أنا الصديق الأكبر آمنت قبل ان يؤمن أبو بكر وأسلمت قبل أن يسلم أبو بكر .

المعارف - ابن قتيبة - ص 169 و تهذيب الكمال - المزي - ج 12 - ص 18 – 19 و البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 370 و ... .

معاذه دختر عبد الله ‌گويد كه از علي بن أبي طالب عليه السلام شنيدم كه بر بالاي منبر بصره مي‌فرمود : من صديق اكبر هستم ، ايمان آوردم قبل از آن كه ابوبكر ايمان بياورد ، اسلام آوردم قبل از آن كه ابوبكر اسلام بياورد .

3 . ابن مردويه اصفهاني در مناقبش ؛ فخررازي ، آلوسي ، أبو حيان و جلال الدين سيوطي در تفسيرشان و نيز متقي هندي در كنز العمال ، مناوي در فيض القدير و ... نقل كرده‌اند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود :

" الصديقون ثلاثة : حبيب النجار مؤمن آل ياسين ، وحزبيل مؤمن آل فرعون ، وعلي بن أبي طالب الثالث ، وهو أفضلهم .

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 331 و الجامع الصغير - جلال الدين السيوطي - ج 2 - ص 115 و كنز العمال - المتقي الهندي - ج 11 - ص 601 و فيض القدير شرح الجامع الصغير - المناوي - ج 4 - ص 313 و تفسير الرازي - الرازي - ج 27 - ص 57 و تفسير البحر المحيط - أبي حيان الأندلسي - ج 7 - ص 442 و تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 16 - ص 145 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 43 و ج 42 - ص 313 و المناقب - الموفق الخوارزمي - ص 310 و ...

صديقان سه نفر هستند : حبيب نجار ، مؤمن آل ياسين ، حزقيل مؤمن آل فرعون ، و علي بن أبي طالب عليه اسلام كه او برتر از آن ها است .

اگر لقب ابوبكر نيز صديق بود ، بايد پيامبر اسلام متذكر مي‌شد و به جاي الصديقون ثلاثة ، مي‌فرمود : « الصديقون اربعة » و ابوبكر را نيز داخل آن مي‌كرد ؛ از اين رو نامگذاري ابوبكر به صديق با حصر صديق در آن سه نفر از سوي نبي مكرم اسلام نمي‌سازد .

جالب اين است كه جلال الدين سيوطي ، مفسر و اديب مشهور اهل سنت در كتاب الدر المنثور و نيز قندوزي حنفي در ينابيع المودة عين همين روايت را با كمي تفاوت از كتاب تاريخ بخاري اين گونه نقل مي‌كنند :

وأخرج البخاري في تاريخه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم الصديقون ثلاثة حزقيل مؤمن آل فرعون وحبيب النجار صاحب آل ياسين وعلي بن أبي طالب .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 262 و ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 2 - ص 400

ولي وقتي به نسخه‌هاي مختلف تاريخ صغير و تاريخ كبير بخاري مراجعه مي‌كنيم ، اين روايت را در آن نمي‌يابيم . اين نيز يكي ديگر از ظلم‌هاي است كه دشمنان امير المؤمنين در حق آن حضرت مرتكب شده‌اند و قصد داشته‌اند كه با اين كار فضائل بي حد و حصر امير المؤمنين عليه السلام را از چشم مردم دور نگهداراند ؛ غافل از اين كه قبل از آن‌ها برخي از علماي خودشان اين مطلب را ديده و نقل كرده‌اند .

اعتراف علماي اهل سنت بر جعلي بودن اين دو لقب براي ابوبكر و عمر :

از طرف ديگر بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كرده‌اند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مي‌نويسد :

عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق».

أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .

بعد در نقد روايت مي‌نويسد :

هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .

الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 .

اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغ‌گو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفته‌اند : حديث او متروك است .

و در جاي ديگر مي نويسد :

هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .

الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 .

اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است

و در جاي سوم مي‌گويد :

هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين .

الموضوعات ، ج1 ،‌ ص337 .

اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است .

هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد :

رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف .

مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ،‌ ج9 ، ص58 .

اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .

و متقي هندي بعد از نقل آن مي‌گويد :

كر وفيه محمد بن عامر كذّاب

كنز العمال ، ج13 ، ص236 .

ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .

ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ،‌ مي‌نويسد :

وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها .

كتاب المجروحين ،‌ج ج2 ،‌ ص116.

شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آن‌ها كتاب ما طولاني خواهد شد .

ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت مي‌گويند :

هذا باطل ، والمتهم به حسين .

ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 .

اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است .

و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره مي‌گويد :

فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم .

البداية والنهاية ، ج7 ،‌ ص230 .

اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخن‌ها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست .

نخستين بار اهل كتاب عمر را فاروق ناميدند :

محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند :

قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .

الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 .

ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .

و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :

عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب

البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 .

عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند .

در نتيجه ، لقب «صديق» مخصوص امير المؤمنين است و هر آن‌چه اهل سنت از زبان پيامبر اسلام در باره ابوبكر نقل كرده‌اند ، ساخته و پرداخته ديگران است ؛ همان طور كه لقب «فاروق» نيز از آنِ امير المؤمنين بوده و اهل كتاب آن را به خليفه دوم هديه كرده‌اند .



مباهله در اصل از ریشه ی «بهل» به معنای رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن است. از این رو، هنگامی که حیوانی را به حال خود واگذارند. و پستان آن را در کیسه قرار ندهند تا نوزادش بتواند به آزادی شیر بنوشد به آن «باهل» می گویند. و «ابتهال» در دعا، به معنای تضرع و واگذار کردن کار خود به خداست.

بنابراین، اگر در مواردی «مباهله» را به معنای «هلاکت، لعن و دوری از خدا» گرفته اند، به خاطر آن است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود، هلاکت و لعنت و دوری از درگاه خدا را به دنبال دارد.

این بود معنای «مباهله» از نظر ریشه ی لغوی، اما مفهوم آن در آیه ی مورد بحث نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است؛ یعنی افرادی که درباره ی یک مسأله ی مهم مذهبی اختلاف نظر دارند، در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که طرف مقابل را که دروغگو است، رسوا ساخته و به سزای اعمال خود برساند

آیه مباهله چیست؟

سوره آل عمران، آیه ۶۱: فمن حآجَّکَ مِن بَعْدِ ما جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَتَ اللّهِ عَلىَ الْکاذِبینَ «هر گاه بعد از علم و دانشى که(درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود; آنگاه مباهله کنیم; و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم»

خلاصه داستان مباهله:

در روایات اسلامی وارد شده است: هنگامی که پای مباهله به میدان آمد، نمایندگان مسیحیان «نجران» از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود به شور بنشینند. سرانجام نتیجه ی مشورت آن ها که از یک نکته ی روان شناسی سرچشمه می گرفت، این بود که به افراد خود دستور دادند اگر دیدید محمد صلی الله علیه و آله و سلم با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله می آید، نترسید و با او مباهله کنید؛ زیرا معلوم است حقیقتی در کار او نیست و از این رو؛ به جار و جنجال متوسل شده است؛ ولی اگر دیدید با افراد محدود و به همراه نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خدا است و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.

بر این اساس، آن ها طبق قرار قبلی به میعادگاه رفتند، ولی ناگاه دیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که فرزندانش حسین علیه السلما را در آغوش دارد و دست حسن علیه السلام را دست گرفته، و علی و فاطمه علیهما السلام نیز همراه او هستند، رو به سوی میعادگاه روان است. و در این حال، به آنان سفارش می کند که هر گاه من دعا کردم شما «آمین» بگویید. مسیحیان هنگامی که این صحنه را مشاهده کردند، سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهله خودداری کردند، لذا حاضر به مصالحه شده و به شرایط ذمه (عدم تظاهر به خوردن گوشت خوک و شرابخواری، زنا و ازدواج با زنانی که ازدواج کردن با آن ها در اسلام حرام است) تن در دادند

مباهله در روایات و تفاسیر اهل سنت:

علماى اهل سنت شأن نزول آیه مباهله  رابه طریق مختلف در کتب روایى و تفسیرى خود نقل کرده اند که در اینجا به برخى از سندهاى صحیح آن اشاره مى کنیم:

مسلم نقل کرده که معاویة بن ابى سفیان، سعد بن ابى وقاص را خواست و گفت: چه چیز تو را مانع شده که ابو تراب را سبّ نکنى؟ گفت: سه فضیلت را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره علىّ(علیه السلام) بیان داشته که با وجود آن ها هرگز على(علیه السلام) را سبّ نخواهم کرد، واگر یکى از آن ها براى من بود از شترهاى گران قیمت نزد من ارزشمندتر بود… یکى آنکه هنگامى این آیه نازل شد: ( فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ) رسول خدا(صلى الله علیه وآله) علىّ و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را خواست و عرض کرد: «بار خدایا! اینان اهل من هستند»

برخی از منابع شان نزول آیه مباهله در کتب اهل سنت:

ولما نزلت هذه الآیة فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم دعا رسول الله صلى الله علیه وسلم علیا وفاطمة وحسنا وحسینا فقال اللهم هؤلاء أهلی

صحیح مسلم – مسلم النیسابوری – ج ۷ – ص ۱۲۰ – ۱۲۱- دار الفکر

سنن الترمذی – الترمذی – ج ۴ – ص ۲۹۳ – ۲۹۴- دار الفکر

نظم درر السمطین – الزرندی الحنفی – ص ۱۰۸

معرفة علوم الحدیث – الحاکم النیسابوری – ص ۵۰- منشورات دار الآفاق الحدیث

عمدة القاری – العینی – ج ۱۸ – ص ۲۷- دار إحیاء التراث العربی

فتح القدیر – الشوکانی – ج ۱ – ص ۳۴۸- عالم الکتب

شواهد التنزیل – الحاکم الحسکانی – ج ۱ – ص ۱۶۰- مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة

تفسیر ابن کثیر – ابن کثیر – ج ۱ – ص ۳۷۹- دار المعرفة

الدر المنثور – جلال الدین السیوطی – ج ۲ – ص ۳۹- دار المعرفة

إمتاع الأسماع – المقریزی – ج ۶ – پاورقى ص ۶- دار الکتب العلمیة

الفصول المهمة فی معرفة الأئمة – ابن الصباغ – ج ۱ – پاورقى ص ۱۱۴- دار الحدیث

تفسیر القرطبی – القرطبی – ج ۴ – ص ۱۰۴- مؤسسة التاریخ العربی

تاریخ الإسلام – الذهبی – ج ۳ – ص ۶۲۷- دار الکتاب العربی

مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ع) – محمد بن طلحة الشافعی – ص ۳۸

مسند احمد – الإمام احمد بن حنبل – ج ۱ – ص ۱۸۵- دار صادر

تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج ۴۲ – ص ۱۶- دار الفکر

المناقب – الموفق الخوارزمی – ص ۱۰۸- مؤسسة النشر الإسلامی

ینابیع المودة لذوی القربى – القندوزی – ج ۱ – ص ۱۳۶- دار الأسوة

المستدرک – الحاکم النیسابوری – ج ۳ – ص ۱۵۰

السنن الکبرى – البیهقی – ج ۷ – ص ۶۳- دار الفکر

 

لمه «و انفسنا» در آيه مباهله دلالت دارد بر اينكه حضرت علي((عليه السلام)) از تمام پيامبران - بجز پيامبر خاتم((صلي الله عليه وآله)) - افضل و برتر است زيرا در اين كلمه حضرت امير((عليه السلام)) به منزله نفس پيامبر((صلي الله عليه وآله)) قرار داده شده است و معلوم است كه آن حضرت حقيقتاً خود پيامبر نيست بلكه به لحاظ اين كه آن حضرت در تمام ويژگيهاي و فضايل و كمالات جز مسئله نبوت مانند آن حضرت است از او و پيامبر تعبير به «انفسنا»(خودمان) شده است. يكي از ويژگيهاي پيامبر اين است كه آن جناب از تمام پيامبران افضل و برتر است از اين رو علي((عليه السلام)) هم از همهپيامبران - غير از رسول اكرم((صلي الله عليه وآله)) - افضل و برتر است.

. حاکم نیشابوری کسی که در احادیث حکومت میکند پاسختان را داده و میگوید به صورت متواتر از ابن عباس و دیگران رسیده که پیامبر دست حضرت زهرا س و امام علی ع و امام حسن ع و امام حسین ع را گرفتند و با خود به مباهله بردند و گفتند خدایا اینان نساع ما و انفسنای ما و ابناعنای ما.متن روایت اینچنین است

حدثنا علي بن عبد الرحمن بن عيسى الدهقان بالكوفة قال حدثنا الحسين بن الحكم الحبري قال ثنا الحسن بن الحسين العرني قال ثنا حبان بن علي العنزي عن الكلبي عن أبي صالح عن بن عباس وفي قوله عز وجل قل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم إلى قوله الكاذبين نزلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم وعلى نفسه ونساءنا ونساءكم في فاطمة وأبناءنا وأبناءكم في حسن وحسين والدعاء على الكاذبين نزلت في العاقب والسيد وعبد المسيح وأصحابهم قال الحاكم وقد تواترت الأخبار في التفاسير عن عبد الله بن عباس وغيره أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ يوم المباهلة بيد علي وحسن وحسين وجعلوا فاطمة وراءهم ثم قال هؤلاء أبناءنا وأنفسنا ونساؤنا فهلموا أنفسكم وأبناءكم ونساءكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين

معرفة علوم الحديث ، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1397هـ - 1977م ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : السيد معظم حسين ج 1 ص 50

وهمچنین روایات فراوانی مثله شورای شش نفره که با سند صحیح آمده حضرت علی ع فرمودند چه کسی جز من نفس پیامبر است ؟همه گفتند هیچ کس.با همین دوموضوع حق را به طور کامل مشخص کردیم

 برخی شبهه میکنند پیامبر دسترسی به همسرانشان نداشته اند وگرنه ایشان را نیز با خود میبرند: قبل از جريان مباهله مسيحيان نجران در مدينه آمدند و با رسول خدا صلي الله عليه وآله گفتگو كردند و قرار گذاشتند كه فرداي آن روز مباهله كنند. رسول خدا فردا دست اهل بيت خود را گرفت و از مدينه خارج شد و در نزديك ترين جاي مدينه كه امروز ملحق به مدينه شده، به مباهله حاضر شدند و بعد از نزول آیه این افراد را از میان تمام اهالیه مدینه چه زنان خودشان و چه غیره انتخاب کرده اند

 پس مسأله جنگ نبوده است تا رسول خدا دسترسي به زنانش نداشته باشد و آنها را نبرده باشد و از میان تمام امت فقط و فقط اهل عبا را که برترینند با خویش به مباهله بردند و این فضیلتی بی نهایت فوق العاده است



جمعه 14 تير 1392برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : بیان حقایق در فضایی آرام و بدور از توهین

تفسیر:بسم الله الرحمن الرحیم (( الله نور السموات والارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبرکة زیتونة لاشرقیة ولا غربیة یکاد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شیء علیم))

روايات فراوان در اين خصوص دلالت دارد که آيه در خصوص  اهل بيت نازل شده است . ابن شهر آشوب در خصوص اين روايات گويد:تظاهرت الروايات عن النبي ص في قوله‏ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ‏ أَنَّهُ قَالَ‏ يَا عَلِيُّ النُّورُ اسْمِي وَ الْمِشْكَاةُ أَنْتَ يَا عَلِيُ‏ مِصْباحٌ الْمِصْباحُ‏ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ‏ الزُّجاجَةُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ‏ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ‏ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مُبارَكَةٍ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ زَيْتُونَةٍ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى‏ لا شَرْقِيَّةٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ لا غَرْبِيَّةٍ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ يَكادُ زَيْتُها الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ‏ يُضِي‏ءُ الْقَائِمُ الْمَهْدِي‏
ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، 4جلد، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق. ج‏1 ؛ ص280
 مولف کتاب إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف نيز بعد از نقل روايات گويد: و الروايات في أنّ الآية نزلت في أهل البيت كثيرة . إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف ؛يزدى حايرى، على، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجّل الله تعالى فرجه الشريف مؤسسة الأعلمى - بيروت، چاپ: اول، 1422 ق. ج‏1 ؛ ص 77
پس اين آيه در خصوص اهل بيت نازل شده است که روايات در اين خصوص در حد مستفيض ميباشد 

این لینک یک سخنرانی شگفت انگیزه که اگر گوش کنید دو دنیای شما متحول خواهد شد و این تفسیر رو هم کامل درک خواهید کرد

 

http://www.yasdl.com/64302/%D8%B1%D8%A7%D8%A6%D9%81%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C.html



 

ﻫﻤﭽﻨﯿﻦﮔﻔﺘﺎرﺧﺪاوﻧـﺪﺑﺰرگ«ﺑﺎ رﮐﻮعﮐﻨﻨﺪﮔﺎن رﮐﻮعﮐﻨﯿﺪبقره 43

درﺑﺎره رﺳﻮلﺧﺪا و ﻋﻠﯽﻋﻠﯿﻪاﻟﺴلام ﻓﺮود آﻣﺪه اﺳﺖ.

شواهد التنزیل ج1ص85،در تعلیقه آن عده ای از راویان حدیث را ذکر کرده اند

 

«کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته می کنند بهترین آفریدگانند .» بینه 7

جمهور از ابن عباس آورده اند هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«ای علی تو و شیعیان تو مراد آیه هستید .تو و شیعه ات راضی و مورد رضایتید و دشمنان تو ا بگونه ای می آورند که خشمگین رانده می شوند

گروهی از بزرگان و حافظان حدیث به اسناد و طریقه های صحیح یا موثوق از جابر و ابن عباس و دیگران آوده اند که آیه درباره ی علی علیه السلام و پیروان او نازل شده است واز پیامبر روایت کرده اند که بهترین مردم علی و شیعه ی او هستند

 

از جمله سیوطی (الدر المنثور ،ج6،ص379)، ابن حجر (الصواعق ص96،159) شوکانی (فتح القدیر ،ج5،ص464)،آلوسی(تفسیر،ج30،ص207)،طبری (تفسیر،ج3،ص171)شبلنجی(نورالابصار ص105)،حاکم حسکانی (شواهد التنزیل ج2ص356)

 

 

 

«وهر کسی که ازکتاب آگاهی داشته باشد » «رعد 43»

 

جمهور روایت کرده اند که ان شخص علی بن ابیطالب علیه السلام است .

 

از جمله ثعلبی در تفسیر خود به دو طریقه: نخست از عبدالله بن سلام که می گوید :آن شخص فقط علی بن ابیطالب علیه السلام بود به همین گونه در ینابیع المودة ص102،به سندهای ثعلبی و ابن مغازلی.

طریق دوم از ابو سعید خدری است،همانسان که در الاتقان سیوطی، ج1،ص13وینابیع المودة ص102 امده است و آنها حدیث را به طریقه هایی بیان کرده اند



:

 

 

«دو دریا را پیش راند تا به هم رسیدند »الرحمن:19

 

جمهور از ابن عباس آورده اند که میان علی و فاطمه علیهماالسلام برزخ و فاصله ایست که پیامبر صلی الله علیه وآله است و از آندو گوهر و مرجان که حسن و حسین علیهم السلام هستند پدیدآمده اند و این مرتبت بای هیچ یک از یاات پیامب به دست نیامده است .

 

الدر المنثور ،ج 6،ص146،روح المعانی ،ج27،ص93،مناقب ابن مغازلی ص339،نورالابصار ص101،ینابیع المودة ص118،گفته است :وایت ا ابونعیم ،ثعلبی و مالکی به اسانید خود بیان کرده اند وسفیان ثوری نیز روایت ا آورده جملگی از ابوسعید خدری و ابن عباس و انس بن مالک حدیث کرده اند .



آیه ی صدیقون :

 

«کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند ،راستگویان و راستگارانند» حدید :19

 

احمد بن حنبل حدیث کرده که آیه درباره ی علی علیه السلام وترد شده است .

 

این روایات در کتاب «الفضایل علی بن ابیطالب علیه السلام در حدیث 154و339 امده است.منهاج السنه ،ج4ص60 به نقل از تعلیقه شواهد التنزیل ، ج2،ص224:حسکانی به سند های بسیار روایت بسیار روایت کرده که پیامبر فرمود :«صدیقان سه اند :حبیب نجار ،مومن آل یاسین ،حزقیل ،مومن آل فرعون ،و علی بن ابیطالب سومین و برترین انها .» الصواعق ص123،تفسیر کبیر ،ج27ص57،ذخائر العقبی ص56،الریاض النضره ج2،ص153،نویسنده گفته است که احمد در مناقب این روایت را ذکر کرده است .کنزل العمال ،ج6،ص152،فیض القدیر ،ج4،ص 137،الدر المنثور ج5،ص262 سیوطی گفته است که بخاری حدیث را در تاریخ خود اخراج کرده است .

برای مشاهده ی ادامه ی این بحث به پاورقی صفحه ی 202 کتاب نهج الحق و کشف الصدق مراجعه نمایید

آیه ی محبت

«زودا که که خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند » مائده :54

 

ثعلبی می گوید :«آیه در شان علی بن ابیطالب علیه السلام فرود امده است »

 

 ،20،مستدرک الحاکم ،ج 3ص 132، کنزلالعمال ،ج 5،ص428 وج6،ص391،393،396

:

 

«ای پیامبر ،خداو مو منانی که از تو پیروی میکنند تو را بسند » انفال:64

جمهور گفته اند :«این آیه در حق علی علیه السلام نازل شده است

 

مناقب المرتضوی ص54،از محدث حنبلی نقل کرده مراد از «کسی که پیرو تست»به اتفاق و اعتراف مفسران علی بن ابیطالب علیه السلام است ،کشف الغمه ص92،حدیث را از عبدالرزاق محدث حنبلی نقل کرده منهاج السنه ابن تیمیه ،ج 4،ص5،از طریق ابی نعیم .ابو نعیم این روایت را در فضایل صحابه اورده همانگونه که در الغدیر ،ج2،ص15 است

آیه ی نصر

 

«اوست که تو را یاری خویش و یاری مومنان تایید کرده است»

از ابو هریره روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :«بر عرش نوشته اند :جز خداوند یکتا خدایی نیست ،شریکی ندارد ،محمد بنده صلی الله علیه وآله و پیامبر من است و او به وسیله علی بن ابیطالب تایید کردم »

 

الدر المنثور ،ج3،ص199،کنزل العمال ،ج6،ص158،تاریخ بغداد ،ج11،ص173،ذخایر العقبی ،ص29نویسنده بیان داشته که ملأدر سیره ی خود حدیث را آورده،ینابیع المودةص94،شواهد التنزیل ،ج2،ص223،مجمعالزوائد،ج9،ص11

 

آیه صدق

«وکسی که سخن راست آورد و تصدیقش کرد ،آنان پرهیزکارانند »

جمهور از مجاهد نقل کرده اند که گفت :آن کس علی بن ابیطالب علیه السلام است »

 

روح المعانی ،ج 30،ص3،الدر المنثور ،ص 328،سیوطی گفته است که ابن مردویه از ابو هریره،حدیث را آورده است کفایه الطالب ص233،نویسنده اظهار داشته که ابن عساکر در تاریخ خود حدیث را همین گونه آورده است ،گروهی از مفسران روایت را با طریقه های آن بیان کرده اند

 

لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ

«وگوش نگه دارنده اندرز آن را فرگیرد» الحاقه :12

جمهور گفته اند که ایه درباره ی علی علیه السلام نازل شده است .

التفسیر الکبیر ج30،ص107،تحفسیر الطبری ،ج29،ص31،اسباب النزول ص249،تفسیر ابن کثیر ،ج4،ص413،الدر المنثور ج6ص260،روح المعانی ج29،ص 43،ینابیع المودة ص120،نورالابصار ص105،کنزل العمال ج6ص 408

آیه ی مناجات :

جز علی علیه السلام کسی آن را به جا نیاورده است .

ابن عمر می گوید :«علی سه فضیلت داشت که اگر من دارای یکی از آنها بودم برایم دوست داشتنی تر بود تا آنکه نعمتهای عظیم می داشتم :

«یکی همسری با فاطمه ،پرچمداری جنگ خیبر و آیه ی نجوا »

جز علی علیه السلام هیچ یک از صحابه به این حکم عمل نکرد تا نسخ شد

(بنگرید به :تفسیر الطبری ،ج28ص14،احکام القرآن جصاص، ج3،ص428،اسباب النزول واحدی ص235،خصائص نسایی ،ص39 الدر المنثور ،ج6،ص185،التفسیرالکبیر ج29،ص272،کنزل العمال، ج 3،ص155،کفایه الطالب، ص135.

آیه ی سقایة الحاج :

جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿١٩﴾

 (الدر المنثور ج3،ص318،219،تفسیر ابن کثیر ،ج2،ص241،تفسیر الطبری ج10ص68،جامع الاصول ،ج9ص477التفسیر الکبیر،ج16،ص10،اسباب النزول واحدی ص139)

 

 

آیه ی مسابقه:

وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿١٠﴾

 

«آنها که سبقت جسته بودند و اینک پیش افتاده اند ، اینان است .»

واقعه :10

جمهور از ابن عباس روایت کرده اند که پیشی گرفته یاین امت ، علی بن ابیطالب است

 

تفسیر ابن کثیر (ج4ص283)، الدر المنثور (ج6،ص154)الصواعق المحرقه (ص123)روح المعانی (ج27،ص114)ینابیع المودة(ص60)

آیه ی لحن القول :

وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ ۚ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ ﴿٣٠﴾

 

«و تو آنها را به سیمایشان یا شیوه ی سخنشان خواهی شناخت .»

محمد:30

جمهور از ابو السعید خدری روایت کرده اند که گفت «به دشمنی با علی علیه السلام »

 

الدر المنثور (ج6،ص66)،روح المعانی (ج26،ص71)فتح القدیر (ج5،ص39)اسد الغابه (ج4،ص29)

 

 وَقِفُوهُمْ ۖ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿٢٤﴾

«و نگه دارید شان ،باید بازخواست شوند » «صافات :24»

 

جمهور از ابن عباس و ابو سعید خدری از پیامبر صلی الله علیه وآله روایت کرده اند ، که فرمودند :

« از ولایت علی پرسش میشوند »

 

الصواعق المحرقه (ص79)ونویسنده گفته است : این روایت را دیلمی آورده و این مقصود «واحدی »است.شواهد التنزییل (ج2،ص106)کفایه الطالب (ص247) ,

 

آیه ی هادی :

 

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ۗإِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ﴿٧﴾

 

«جز این نیست که تو بیم دهنده ای هستی و هر قومی را رهبری است »«رعد :آیه ی7»

 

جمهور از ابن عباس نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود :

« بیم دهنده منم رهبر علی علیه السلام است و ای علی راهیافتگان به وسیله ی تو هدایت میشوند

 

مستدرک الحاکم (ج3،ص129)التفسیر الکبیر (ج19،ص14)تفسیر ابن کثیر (ج2،ص501)تفسیر طبری (ج13،ص63)تفسیر الشوکانی(ج3،ص66)

 



ادامه مطلب ...


 کتب اهل سنّت

1-أخبار اصفهان : ج 1 ص 107 ، 235 ، ج 2 ص 227 .
2-أخبار الدول و آثار الاول : ص 102 .
3-أربعين الهروي : ص 12 .
4-أرجح المطالب : ص 36 ، 56 ، 58 ، 67 ، 203 ، 338 ، 339 ، 389 ، 581 - 545، 681 .
5- الإرشاد : ص 420 .
6-أسباب النزول : ص 135 .
7- الإستيعاب : ج 2 ص 460 .
8-أسد الغابة : ج 1 ص 308 ، 367 ، ج 2 ص 233 ، ج 3 ص 92 ، 93 ، 274 ، 307 ، 321 ، ج4 ص 28 ، ج 5 ص6 ، 205 ، 208 .
9-إسعاف الراغبين : ص 174 ، 178 .
10-أسنى المطالب : ص 4 ، 221 .
11-أشعة اللمعات في شرح المشكاة : ج 4 ص 89 ، 665 ، 676 .
12-الإصابة : ج 1 ص 372 ، 550 ، ج 2 ص 257 ، 382 ، 408 ، 509 ، ج 3 ص 512 ، ج 4 ص80 .
13-الإعتقاد (بيهقي) : 182 .
14-الأغاني : ج 8 ص 307 .
15-الإمامة والسياسة : ج 1 ص 109.
16-أمالي الشجري : ج 1 ص 174 ، 178 .
17-أنساب الأشراف : ج 1 ص 156 .
18-إنسان العيون : ج 3 ص 274 .
19-الأنوار المحمديّة : ص 251 .
20-بدائع المنن : ج 2 ص 503 .
21-البداية و النهاية : ج 5 ص 208 ، 209 ، 211 ، 212 ، 213 ، 210 ، 227 ، 228 ، ج 7 ص338 ، 344 ، 346 ، 347 ، 348 ، 349 .
22-البريقة المحمدية : ج 1 ص 214 .
23-بلاغات النساء : ص 72 .
24-بلوغ الأماني : ج 1 ص 213 .
25-البيان و التعريف : ج 2 ص 36 .
26-التاج الجامع : ج 3 ص 296 .
27-تاريخ الإسلام : ج 2 ص 196 ، 197 .
28-تلخيص المستدرك : ج 3 ص 110 .

29-تاريخ بغداد : ج 8 ص 290 ، ج 7 ص 377 ، ج 12 ص 343 ، ج 14 ص 236 .
30-تاريخ الخلفاء : ص 114 ، 158 ، 179 .
31-تاريخ الخميس : ج 2 ص 190 .
32-تاريخ دمشق : ج 1 ص 370 ، ج 2 ص 5 ، 85 ، 345 ، ج 5 ص 321 .
33-التاريخ الكبير : ج 1 ص 375 ، ج 2 قسم 2 رقم 194 .
34-تجهيز الجيش : ص 135 ، 292 .
35-التحفة العلية : ص 10 .
36-تذكرة الحفاظ : ج 1 ص 10 .
37-تذكرة الخواص : ص 30 ، 33 .
38-تفريح الأحباب : ص 31 ، 32 ، 307 ، 319 ، 367 .
39-تفسير الثعلبي : ص 78 ، 104 ، 181 ، 235 .
40-تفسير الطبري : ج 3 ص 428 .
41-تفسير فخر الرازي : ج 3 ص 636 .
42-التمهيد (باقلاني) : ص 171 .
43-التنبيه والإشراف : ص 221 .
44-التمهيد و البيان (أشعري) : ص 237 .
45-تهذيب التهذيب : ج 1 ص 337 ، ج 2 ص 57 ، ج 7 ص 283 ، 498 .
46-تيسير الوصول : ج 2 ص 147 ، ج 3 ص 237 .
47-ثمار القلوب (ثعالبي) : ص 511 .
48-الجامع الصغير : ح 900 ، 5598 .
49-الجرح والتعديل : ج 4 ص 431 .
50-الجمع بين الصحاح : ص 458 .
51-الحاوي للفتاوى : ج 1 ص 79 ، 122 .
52-الحبائك في أخبار الملائك : ص 131 .
53-حبيب السير : ج 1 ص 144 ، ج 2 ص 12 .
54-حلية الأولياء : ج 5 ص 26 ، 363 ، ج 6 ص 294 .
55-حلى الأيام : ص 197 .
56-حياة الصحابة : ج 2 ص 769 .
57-الخصائص : ص 4 ، 49 ، 51 .
58-خصائص النسائي : ص 21 ، 40 ، 86 ، 88 ، 93 ، 94 ، 95 ، 100 ، 104 ، 124 .
59-الخصائص (السيوطي) : ص 18 .
60-الخطط و الآثار (مقريزي) : 220 .
61-الدر المنثور : ج 2 ص 259 ، 298 .
62-دول الإسلام (ذهبي) : ج 1 ص 20 .
63-ذخائر العقبى : ص 67 ، 68 .
64-ذخائر المواريث : ج 1 ص 57 ، 213 .
65-الرصف : ص 370 .
66-روح المعاني : ج 6 ص 55 .
67-روضات الجنات (زمجى) : ص 158 .
68-الروض الأزهر : ص 94 ، 357 ، 366 .
69-روضة الأحباب : ص 576 .
70-الرياض النضرة : ج 2 ص 169 ، 170 ، 217 ، 244 ، 348 .
71-سر العالمين (غزالي) : ص 16 .
72-سعد الشموس و الأقمار : ص 209 .
73-السمط المجيد : ص 99 .
74-سنن الترمذي : ج 5 ص 591 .
75-سنن ابن ماجة : ج 1 ص 43 .
76-سنن النسائي : ج 5 ص 45 .
77-سنن المصطفى : ج 1 ص 45 .
78-السيرة الحلبية : ج 3 ص 274 ، 283 ، 369 .
79-السيرة النبوية (زيني) : ج 3 ص 3 .
80-الشذرات الذهبية : ص 54 .
81-شرح مشكاة المصابيح : ج 11 ص 340 .
82-شرح المقاصد : ج 2 ص 219 .
83-شرح نهج البلاغة (ابن أبي‏الحديد) : ج 1 ص 317 ، 362 ، ج 2 ص 288 ، ج3 ص208 ، ج 4 ص 221 . ج9 ص 217 .
84-الشرف المؤبد (نبهاني ) : ص 58 ، 113 .
85-الشفاء (قاضي عياض) : ج 2 ص 41 .
86-شواهد التنزيل : ج 1 ص 158 ، 190 .
87-صحيح الترمذي : ج 1 ص 32 ، ج 2 ص 298 ، ج 5 ص 633 .
88-صحيح مسلم : ج 4 ص 1873 .
89-صفوة الصفوة : ج 1 ص 121 .
90-الصفين (ابن ديزيل) : ص 97 .
91-صلح الإخوان : ص 117 .
92-الصواعق المحرقة : ص 25 ، 26 ، 73 ، 74 .
93-طبقات ابن سعد : ج 3 ص 335 .
94-العثمانية : ص 145 .
95-العقد الفريد : ج 5 ص 317 .
96-العلل المتناهية : ج 1 ص 226 .
97-عمدة الأخبار : ص 191 .
98-فتح الباري : ج 6 ص 61 .
99-فتح البيان : ج 3 ص 89 ، ج 7 ص 251 .
100-فتح القدير : ج 3 ص 57 .
101-الفتح الكبير : ج 2 ص 242 ، ج 3 ص 88 .
102-الفتوح (ابن الأعثم) : ج 3 ص 121 .
103-فرائد السمطين : ج 1 ص 56 ، 64 ، 65 ، 67 ، 68 ، 69 ، 72 ، 75 ، 76 ، 77 .
104-الفصول المهمة : ص 23 ، 24 ، 25 ، 27 ، 74 .
105-الفضائل (ابن حنبل) : ج 1 ص 45 ، 59 ، 77 ، 111 ، ج 2 ص 560 ، 563 ، 569 ، 592 ، 599 ، ج 3 ص 27، 35 .
106-فضائل الصحابة : ج 2 ص 610 ، 682 .
107-فيض القدير : ج 1 ص 57 ، ج 6 ص 217 .
108-القول الفصل : ج 2 ص 15 .
109-قضاء قرطبة : ص 259 .
110-الكافي الشافي : ص 95 ، 96 .
111-كتاب أهل البدر : ص 62 .
112-الكفاية : ص 151 .
113-كفاية الطالب : ص 13 ، 17 ، 58 ، 62 ، 153 ، 285 ، 286 .
114-كنز العمال : ج 1 ص 48 ، ج 6 ص 397 - 405 ، ج 8 ص 60 ، ج 12 ص 210 ، ج 15 ص209 .
115-كنوز الحقائق : ص 41 ، 98 .
116-كنوز الدقائق : ص 98 .
117-الكنى و الأسماء : ج 1 ص 160 ، ج 2 ص 88 .
118-الكوكب الدري : ج 1 ص 39 .
119-لسان الميزان : ج 4 ص 42 .
120-مجمع الفوائد : ج 9 ص 103 - 108 ، 163 .
121-المختار : ص 3 .
122-مختصر تاريخ دمشق : ج 17 ص 358 .
123-مختلف الحديث (ابن قتيبة) : ص 52 ، 276 .
124-مرقاة المفاتيح : ج 1 ص 349 ، ج 11 ص 341 ، 349 .
125-مروج الذهب : ج 2 ص 11 .
126-مستدرك الحاكم : ج 3 ص 109 ، 110 ، 118 ، 371 ، 631 .
127-مسند ابن حنبل : ج 1 ص 84 ، 119 ، 180 ، ج 4 ص 241 ، 281 ، 368 ، 370 ، 372 ، ج 5 ص 347، 366 ، 370 ، 419 - 494 ، ج 6 ص 476 .
128-مسند الطيالسي : ص 111 .
129-مشكل الآثار : ج 2 ص 308 .
130-مصابيح السنة : ج 2 ص 202 ، 275 .
131-مطالب السؤول : ص 16 .
132-المطالب العالية : ص 456 .
133-معارج النبوة : ج 1 ص 329 .
134-المعارف (ابن قتيبة) : ص 58 .
135-معالم الايمان (دباغ) : ج 2 ص 299 .
136-المعتصر من المختصر : ج 2 ص 301 ، 332 .
137-معجم البلدان : ج 2 ص 389 .
138-المعجم الصغير : ج 1 ص 64 ، 71 .
139-المعجم الكبير (طبراني) : ج 1 ص 149 ، 157 ، 390 ، ج 5 ص 196 .
140-معجم ما استعجم : ج 2 ص 368 .
141-مفتاح النجا : ص 41 ، 58 .
142-مقاصد الطالب : ص 11 .
143-مقتل الحسين (خوارزمي) : ص 47 .
144-مقصد الراغب : ص 39 .
145-المنار : ج 1 ص 463 .
146-مناقب الائمة (باقلاني) : ص 98 .
147-المناقب (ابن جوزي) : ص 29 .
148-المناقب (ابن مغازلي) : ص 16 ، 18 ، 20 ، 22 ، 23 ، 24 ، 25 ، 224 ، 229 .
149-المناقب (خوارزمي) : ص 23 ، 79 ، 80 ، 92 ، 94 ، 95 ، 115 ، 129 ، 134
150-المناقب ( عبداللَّه شافعي ) : ص 106 ، 107 ، 122 .
151-المناقب العشرة : ص 15 .
152-منال الطالب : ص 73 .
153-منتخب كنز العمال : ج 5 ص 30 ، 32 ، 51 .
154-المواقف : ج 2 ص 611 .
155-المواهب اللدنية : ج 5 ص 10 .
156-مودة القربى : ص 50 .
157-المورود في شرح سنن أبي‏داود : ج 1 ص 214 .
158-موضح أوهام الجمع و التفريق : ج 1 ص 91 .
159-نزل الأبرار : ص 20 .
160-نزهة الناظرين : ص 39 .
161-نظم درر السمطين : ص 79 ، 109 ، 112 .
162-النهاية (ابن الأثير) : ج 4 ص 346 .
163-نهاية العقول : ص 199 .
164-وفاء الوفاء : ج 2 ص 173 .
165-وسيلة المآل : ص 117 .
166-الوفيات (ابن خلكان) : ج 1 ص60 ، ج 2 ص 223 .
167-ينابيع المودة : 29 - 40 ، 53 - 55 ، 81 ، 120 ، 129 ، 134 ، 154 ، 155 ، 179 - 187 ، 206، 234 ، 284 .

 



 

شبهه اول:
چون اهل سنت نتوانسته اند در سند حدیث غدیر تشکیک کنند در کلمه مولا اشکال کرده اند که در جمله من کنت مولاه موجود است.کلمه مولا دارای معانی مختلف از جمله سرپرست و صاحب اختیار،دوست،همسایه،عبد و...می باشد. لذا گفته اند: منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله)این است که هر کس من دوست اویم علی(علیه السلام) نیز دوست اوست.
پاسخ:
ردّیه اول: در آیه تبلیغ حکم شدیدی برای عدم رساندن این مطلب قرار داده شده که خداوند می فرماید: اگر نرسانی وظیفه رسالت خود را انجام نداده ای و دوستی چندان مساله مهمی نیست که اینچنین تهدیدی برای آن قرار داده شود و شایسته این مقام تنها مساله خلافت است و در ادامه آیه می آید که خدا تو را از (آزار) مردم حفظ می کند. مگر دوستی خطر ایجاد می کند؟ این مساله خلافت است که خیلی ها به آن طمع داشتند و بخاطر آن ممکن بود به پیامبر(صلی الله علیه و آله) آسیب برسانند. در ضمن طبق احادیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) مردم قبل ازغدیر خم به دوستی پیامبر(صلی الله علیه و اله) با امیرالمومنین(علیه السلام)آگاه بودند، بنابراین غدیر خم موردی نداشت. و در آیه اکمال که در مورد روز غدیر نازل شده می فرماید: دین شما را برایتان کامل کردم
و مردم امروز نا امید شدند. آیا با دوستی امیر المومنین(علیه السلام) مردم از از بین بردن دین مایوس شدند یا این مساله امامت و خلافت بود که امتداد نبوت است؟
ردّیه دوم: پیغمبر(صلی الله علیه و اله) قبل از گفتن من کنت مولاه فرمودند: من اولی بکم من انفسکم؟ یعنی چه کسی نسبت به شما از خود شما سزاوارتر است و امر او را بر امر خودتان مقدم می کنید؟ مردم گفتند: خدا و پیامبرش(صلی الله علیه و آله). بعد فرمودند: من کنت مولاه، یعنی هر کس من نسبت به او از خودش سزاوارترم زین پس، علی (علیه السلام) نسبت به او از خودش سزاوارتر است و صاحب اختیار اوست. آیه 6 سوره احزاب بر این مطلب دلالت می کند: النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم.
ردّیه سوم: روز غدیر گرمای شدیدی داشت بطوری که مردم ردای خود را زیر پا و بالای سر خود نگاه می داشتند و روا نیست بگوییم مردم در این گرمای شدید حدود سه روز برای بیعت معطل شدند برای مساله نه چندان بزرگی مانند دوستی.
ردّیه چهارم: افراد حاضر در روز غدیر از این کلمه خلافت الهی را فهمیده اند و مانند عمر ابن خطاب تبریک گفتند یا مانند حسّان ابن ثابت شعر در مدح مولا گفتند که در شعر گفت: حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام و هادی برای ماست.
ردّیه پنجم: تبادر ازحاقّ لفظ:
لفظ ولیّ و مولا اگر چه در لغت دارای معانی متعددی است ولی هنگامی که بدون قرینه بیاید، عرب از آن معنای صاحب اختیار، اولی به تصرف و سرپست می فهمد که همان معنای امامت است و تبادر علامت حقیقت است.البته ادله دیگری هم ماند،ولی همین ها کفایت می کند.
شبهه دوم:
ابن تیمیه می گوید:مردم در صحت حدیث من کنت مولاه نزاع دارند و در صحاح نیامده است! و از عده ای از علما از جمله بخاری و ابراهیم حربی نقل شده که آن را تضعیف کرده اند. (منهاج السنه ج7 ص319)
پاسخ:

ردّیه اول: ترمذی در صحیح خود آن را نقل کرده و تصریح به صحتش نموده است.

ردّیه دوم: بر فرض امثال بخاری که خصومت او با اهل بیت(علیهم السلام) روشن است، این حدیث را تضعیف نماید. اما آیا می تواند در برابر بالای 550نفری که این حدیث را در طول 14 قرن نقل کرده اند و عده ای از آنان حتی کتاب در باب اسناد غدیر نوشته اند و بسیاری از آنان به صحت حدیث گواهی داده اند، مقاومت کند؟(در اثبات خصومت بخاری با اهل بیت(علیهم السلام) همین بس که وی در صحیحش(دار ابن کثیر) از امیرالمومنین(علیه السلام) که طبق آیه تطهیر، با استفاده از نقل خود اهل سنت معصوم است و معدن علم است، تنها 46 روایت نقل کرده و از شهاب الدین زهری که بنا بر مبنای خود اهل سنت نمی شود از او روایت نقل کرد 1250 روایت نقل کرده است!(این که نمی شود بر مبنای اهل سنت از او حدیث نقل کرد را آقای حسین مظلومی در کتاب ازدواج ام کلثوم با عمر ثابت کرده است.))

ردّیه سوم: کار ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیثی که در مدح اهل بیت(علیهم السلام) خصوصا امیرالمومنین(علیه السلام) آمده به جایی رسیده که حتی البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی است،این عمل او را ناخرسند دانسته و تصریح می کند که او در تضعیف احادیث بدون بررسی سند آن سرعت داشته است. در حقیقت ابن تیمیه در صدد تضعیف بدون دلیل احادیث خلافت و فضایل اهل بیت(علیهم السلام) بر آمده است.
شبهه سوم:

برخی می گویند: ما این حدیث را از حیث سند تمام می دانیم. اما در این حدیث اشاره نشده که حضرت بلافاصله بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و اله)امام و خلیفه است. بنابراین به جهت جمع با سایر ادله او را خلیفه چهارم می دانیم.
پاسخ:

ردّیه اول: هیچ دلیلی بر خلافت خلفای قبل از امیرالمومنین(علیه السلام) نیست تا بخواهیم بین ادله جمع کنیم.

ردّیه دوم: از کلمه بعدی در احادیث صحیح السند ولایت می توان فهمید که ایشان خلیفه بلافصل هستند. پیامبر(صلی الله علیه و اله) درباره امیرالمومنین علی(علیه السلام) فرمودند: هو ولی کل مومن بعدی: او صاحب اختیار هر مومنی بعد از من است.(مسند احمد،ج4،ص438) که این بعدیت ظهور در اتصال دارد.

ردّیه سوم: در برخی از روایات حدیث غدیر که ابن کثیر هم از براء ابن عازب نقل کرده آمده:من کنت مولاه فانّ علیّا بعدی مولاه.

ردّیه چهارم: ظهور خود حدیث غدیر خصوصا قرائن حالیه و مقالیه تثبیت کننده معنای خلافت بلافصل ایشان است.

ردّیه پنجم: مفاد حدیث غدیر این است که ایشان سرپرست همه مسلمین حتی این سه خلیفه است و این فقط با خلافت بلافصل ایشان سازگاری دارد.

شبهه چهارم:
دهلوی می گوید:چه ضرورتی دارد ما لفظ((مولی)) در حدیث را حمل بر اولی به تصرف و سرپرستی بگیریم ،در حالی که در قرآن در غیر این معنا آمده است؟ خداوند در سوره آل عمران آیه 68 می فرماید:((انّ اولی الناس بابراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النبی و الّذین ءامنو)) و پر واضح است که اتباع حضرت ابراهیم(علیه السلام) اولی به تصرف نسبت به او نبوده اند.

پاسخ:
ردّیه اول: اگر در این آیه در این معنا آمده در برخی آیات دیگر به معنای سرپرستی و اولی به تصرف آمده مانند:((مأواکم النّار هی مولاکم)) حدید-15 :جایگاهتان آتش است که سرپرست شماست!

ردّیه دوم: حمل کلمه مولی در حدیث غدیر به اولی به تصرف به جهت قراینی است که در حدیث وجود دارد .از جمله: جمله قبل از من کنت مولاه یعنی الست اولی بکم من انفسکم؟ آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟

ردّیه سوم: در این آیه قرینه ای وجود دارد که مانع از حمل آیه بر اولویت است و آن این است که هیچ کس بر پیامبر خدا ابراهیم(علی نبینا و آله و علیه السلام) مقدم نمی شود. به خلاف حدیث غدیر که در این حدیث مانعی مانند: نعوذ باالله، اولویت امیرالمومنین(علیه السلام) بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) وجود ندارد. بلکه می فهماند که خلافت از آن کیست.
شبهه پنجم:

دهلوی همچنین می گوید: قرینه ای در ذیل حدیث وجود دارد که دلالت دارد مراد پیامبر(صلی الله علیه و آله) از کلمه مولی ((محبت)) است که آن این دعا است:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه:بارالها! دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد.

پاسخ:

ردّیه اول: جمله من کنت مولاه به دلیل صدر حدیث، حمل بر معنای سرپرستی شد. بنابراین معنای دعا اینگونه می شود: بار خدایا!هرکس که ولایت او را پذیرفت دوست بدار و هر کس که از ولایت او سرباز کرد اورا دشمن دار!

ردّیه دوم: این معنا هرگز با اهتمام شدید پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ذکر حدیث سازگاری ندارد. زیرا چگونه قابل توجیه است که بگوییم:پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردم را در آن صحرای سوزان برای اعلان مطلبی جزئی و آن اینکه امیرالمومنین علی(علیه السلام) دوستدار آن هاست نگاه دارد؟

ردّیه سوم: در برخی روایات جمله وال من والاه همراه با جمله احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه(دوست بدار هر که اورا دوست دارد...) آمده که نشانگر این است که اللهم وال من والاه معنای محبت نمی دهد. زیرا در غیر این صورت تکرار لازم می آید. مانند روایت ابن کثیر(البدایه و النهایه ج 7 ص 347): من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه.....
متقی هندی نیز این روایت را با احبّ من احبّه نقل کرده و از هیثمی نقل می کند که گفته: رجال سند این حدیث همگی از افراد ثقه هستند.(کنز العمّال ج 13 ص 158)

ردّیه چهارم: برخی از بزرگان اهل سنت مانند محبّ الدین طبری شافعی این توجیه را بعید شمرده اند.(الرّیاض النّضره ج13 ص158)

ردّیه پنجم: جمله اللهم وال من والاه دعایی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از فارغ شدن از خطبه فرموده است و لذا نمی تواند قرینه بر حمل کلمه مولی به معنای محبت باشد. بلکه بهترین قرینه جمله قبل از آن یعنی الست اولی بکم من انفسکم می باشد تا لفظ مولی حمل بر امامت و سرپرستی شود.

ردّیه ششم: در برخی روایات کلمه بعدی آمده است. مانند روایت ابن کثیر که از براء ابن عازب نقل کرده: من کنت مولاه فانّ علیا بعدی مولاه... .اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) از کلمه مولی اراده محبت کرده بود وجهی برای ذکر کلمه بعدی وجود نداشت. زیرا معنا ندارد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگوید:علی(علیه السلام) بعد از من محبّ و دوستدار شماست نه قبل از من.

 



ادامه مطلب ...


در ابتدا خود آیه ی ۳۵ سوره ی نور و ترجمه ی فارسی آن:

بسم الله الرحمن الرحیم (( الله نور السموات والارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبرکة زیتونة لاشرقیة ولا غربیة یکاد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شیء علیم))

به نام خداوند بخشنده ی مهربان « خدا نور آسمان و زمین است. مثل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در شیشه ای است. آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت خجسته ی زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، افروخته می شود. نزدیک است که روغنش ـ هر چند بدان آتشی نرسیده باشد ـ روشنی بخشد. رو شنی بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت می کند، واین مثلها را خدا برای مردم می زند و خدا به هر چیزی داناست

تفسیر کلمات این آیه:

الله : نام مبارک خداوند جل شانه

نور السموات والارض(نور آسمانها و زمین): حضرت محمد مصطفی(صل الله علیه وآله وسلم)

مثل نوره(مثال نور او):حضرت امام علی(علیه السلام)

مشکوة(چراغدان): حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، اشاره به به وجود آمدن دو چراغ( امام حسن و امام حسین _ع ) از چراغدان( حضرت زهرِا_س).

مصباح(چراغ) اول: حضرت امام حسن(علیه السلام)

المصباح(دوم): حضرت امام حسین(علیه السلام)، اشاره به حدیث شریف نبوی(ص): ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة.

الزجاجة(شیشه): حضرت امام سجاد(علیه السلام)

کوکب(اختر، ستاره): حضرت امام باقر(علیه السلام)

در(درخشان): حضرت امام صادق (علیه السلام)

یوقد من شجرة مبارکة زیتونة(از درخت خجسته ی زیتون، افروخته می شود) :حضرت امام موسی کاظم(علیه السلام)، اشاره به نوری که از درخت زیتون در کوه طور بر حضرت موسای پیامبر(ع) تابید.( اشاره به نام موسی)

لاشرقیة ولا غربیة( نه شرقی است و نه غربی): حضرت امام رضا (علیه السلام)؛ اشاره به مرقد مطهر امام رضا(ع) در خراسان، که خراسان در جائی واقع شده که نه درشرق عالم است و نه در غرب آن.

یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار(نزدیک است که روغنش ـ هر چند بدان آتشی نرسیده باشد ـ روشنی بخشد.):حضرت امام جواد (علیه السلام)؛ اشاره به کودکی حضرت امام جواد(ع) که در ۶ سالگی وقتی حضرت در دربار مامون ، در محاصره ی علماء و دانشمندان مذاهبی که مامون برای عوام فریبی مردم جمع کرده بود تا مقام آن حضرت را پایین جلوه دهد، قرار گرفت، با وجود کودکی جواب همه ی علمای معاند را داد و همه را ضایع نمود و در حقیقت روشنی و نور داد قبل از اینکه به بلوغ رسیده باشد.

نور علی نور(روشنی بر روی روشنی): نور اول: حضرت امام هادی(علیه السلام) ؛

نور دوم :حضرت امام حسن عسگری(علیه السلام)

یهدی الله بنوره من یشاء(خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت می کند):حضرت امام مهدی( عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ اشاره به نام مبارک حضرت و هدایتگری بشر به دست حضرت در زمان ظهور به اذن خداوند.

 



درباره وبلاگ

با سلام خدمت شما عزیزان..وبلاگ پیش رو وبلاگی شخصی است که با استفاده از منابع معتبر تلاش کرده تا شبهات وارده به شیعیان را به طور کاملا منطقی و دقیق پاسخ دهد...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها